🌷🌷 🔗خواهرش مي گفت: گاهي از نجف زنگ مي زد مي گفت به چيزي نياز پيدا کرده، ما سريعاً برايش تهيه مي کردیم و مي فرستاديم. 💟ماه رمضان که آمده بود آلوچه و چيزهاي ترش خريده بودم! رفت آنها را آورد سر سفره تا با آنها افطار کند‼ 🔆مي گفت: آنقدر در نجف چيزهاي شيرين خورده ام كه الان دوست دارم چيزهاي ترش بخورم. ✴ به خاطر همين خوردني هاي ترش برايش به نجف مي فرستادم.آخرين باري که به تهران آمد، ايام عرفه و تقريباً آبانماه سال 1393 بود. 🔵رفتار و اخلاق هادي خيلي تغيير كرده بود. احساس مي كرديم خيلي بزرگتر شده. 🔳آن دفعه با مقدار زيادي پول نقدآمده بود! هر روز صبح از خانه بيرون ميرفت و شب ها بر مي گشت. 📌بعد هم به دنبال خريد لوازم مورد نياز نيروهاي مردمي عراق بود. طراحي پرچم، تهيه ي چفيه و سربند و ... از كارهاي او بود. ✳مقدار زيادي پارچه ي زرد با خودش آورده بود. ما کمکش کرديم و آنها را بريديم. پارچه ها باريك باريك شد. هادي اسامي حضرت زهرا را رويشان چاپ کرد. 📚برگرفته از کتاب شهید هادی ذوالفقاری ✍ ادامه دارد ... 🌹🍃کانال یادوخاطره شهدا🌹🍃 https://splus.ir/rostmy 🍃🌹🍃