بسم رب الشھـدا ⚠️ بچه تهران بود.قاری بود. شنیده بود محسن در قرائت کاره ای نیست، آهنگ می خواند! 🌷حالا آمده بود مشهد رغبتی نداشت اما پیشنهاد سجاد را قبول کردو آمد خانه محسن. شلوغی جلسه را که دید توی دلش متاسف شد برای آدم های آنجا. ❌ 😕 از خودش پرسید : _ این آدم که چیزی بارش نیست، چرا این همه را دور خودش جمع کرده؟! محسن دست مهمان تازه را فشرد وتعارفش کرد بالای جلسه. از اساتید و دوره هایش پرسید. سرش را با تحسین و تواضع تکان داد و آفرین گفت. 😠مهمان ِ تازه پیش خودش گفت : _ پس شگردش اینه، چاخان! خوش قیافه هم که هست! دیگه برای مجلس گرمی چیزی کم نداره! 🌹قرائت شروع شد. بچه ها یکی یکی خواندند. محسن با حوصله گوش می داد. اگر اشکالی به چشمش می آمد نرم تذکر می داد. اما کوتاه نمی آمد. 🌼 آنقدر هم پای طرف تکرار می کرد تا اشکالش رفع شود. تسلطش بر قواعد و اصول حرف نداشت. وقت ِ رفتن که شد، مهمان تازه با من و من گفت : 😔من ساکن تهرانم. اجازه هست ماهی یه بار بیام مشهد از درستون استفاده کنم؟! محسن دستش را دوباره فشرد. گفت : _ چرا که نه؟! سجاد لبخند پیروزمندانه ای زد ... 🌷✨🌷✨🌸✨🌷✨🌷 ✍ ادامه دارد ... 🌹🍃کانال یادوخاطره شهدا🌹🍃 https://splus.ir/rostmy 🍃🌹🍃