زندگینامه سردار خیبر شهید حاج محمد ابراهیم همت
🌹🥀🌺🌸🌼🌻🌹🥀🌺🌸🌼🌹
این قسمت دشت هاے سوخته
فصل هشتم
قسمت 0️⃣6️⃣1️⃣ ترتیب اگر تا قبل از شروع عملیات، عراقی ها تاهفت _ هشت کیلومتری ساحل غربی کارون مستقر شده بودند ، این بار، دیگر می آمدند و درست در لب رودخانه مستقر می شدند تا دیگر نیروهای ما حتی قادر نباشند خودشان را از کارون به شرق رودخانه برسانند. 👌🏻از این رو نیروهای گردان ما به تأسی از فرمانده شان که مردانه مقاومت می کرد و دشمن را عقب می راند ، به مقاومت خودشان ادامه دادند و نگذاشتند دشمن به مواضع آن ها نفوذ پیدا کند.👌😕 حاج همت که در برابر استدلال حسین قجه ای ، نتوانست چیزی بگوید و برگشت ، حسین همین طور که به رفتن حاج همت نگاه می کرد ، لحظه ای کنار خاکریز نشست و به سوی نیروهای باقی مانده اش نگاه کرد.😢 اغلب آن ها خسته تر از آن بودند که حتی قادر باشند اسلحه را در دست های خود نگه دارند.😞 دست های آن ها آنقدر ناتوان و بی رمق شده بودند که اسلحه از آن ها پایین می افتاد .😞 حسین قجه ای دیگر نمی دانست چه کار باید بکند ؟ نه می شد به این بچه های خسته ، دستور مقاومت داد ، نه می شد به خود و همراهانش بگوید که بی توجه به این همه زخمی و شهیدی که در اطراف آن هاست ، عقب نشینی کنند.نه ، او دیگر از خود و از جهان خود و زندگی خود دل برداشته بود .😞نمی توانست و نمی خواست که دوباره به عقب، به پشت خط ، به شهر و به میان خانواده و دوستانش برگردد.😔دوستانش همین هایی بودند که این جا ، مظلومانه شهید شده بودند . 😢خانواده اش همین ها بودند و او نمی خواست از این ها دور شود. نمی خواست سرنوشت دیگری _ جز سرنوشت این ها _ داشته باشد.مدت ها بود که او دیگر دل از دنیا کنده بود. خندیدن را از یاد برده بود و لبخند را هم فقط به خاطر آن هایی که هنوز مانده بودند ، بر لب داشت.😢😞 "با دل خونین ، لب خندان باور همچو جام نی گرت زخمی رسد ، آیی چو چنگ اندر خروش" ادامه دارد...... دامه این داستان ان شاالله به زودی در کانال تخصصے شهید همت👌🌺
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f