آمدم خانه، خیلی گریه کردم. برای اولین بار برای زنم راز خرید طلای عروسیمان را تعریف کردم. وقتی همسرم شنید... زد زیر گریه و آنقدر ناله کرد که از حال رفت. او هم داستان ناگفته ای داشت، گفت آنروز بعد از خرید طلا، چون چادر مادرم وصله دار بود... ادامه داستان در کانال سنجاق شده😳 داستان‌های دیگه هم داریم،👇👇 🔸دختری که با کمک عطار نقشه قتل مادر شوهر رو کشید😱 🔸پرداخت صورت حساب سرسام آور بیمارستان با یک لیوان شیر😊 🔸داستان واقعی زنی که در یک سال هشت بار زایمان کرد😳 لطفا بعد از ورود، ها را جستجو کنید. ⚜ کلی مطالب و ترفندهای ساده، ناب و کاربردی در حیطه همسرداری و تربیت فرزند https://eitaa.com/joinchat/3277914155C214bf83a59