#قسمت_نود_و_هشتم
#زنان_عنکبوتے 🕷🕸
#نرجس_شکوریانفرد ☺️😉
مٵمن ⇩ 5
- شما گفتید تو سفر زامبیا همراه هشت خانوم دیگه بودید. از این جا در پوشش سفر تفریحی رفتید، اما اونجا گروه ۹ نفرتون جدا شدند و توی یک هفته ای که تور گردشی می برد و می آورد شما توی منطقه حفاظت شده، بیشتر سر دوره و کلاس و... بودید... حالا واضح تر توضیح بدید.
- قرار بود بعد از سفر دیگه کارمون رو علنی و منسجم شروع کنیم. تا حالا تست زده بودیم و دخترا و پسرا رو کشیده بودیم و نتیجه گرفته بودیم.
- این دخترا و پسرا کی بودن؟
- نمیدونم. نمی شناختمشون!
مرد از سکوتش استفاده کرد و پرسید:
- یعنی چی نه شما می شناختی نه اونا؟ پس چه جوری میومدن؟
با پول می شود هر نشدنی را شد کرد. با وعده لذت هم می شود هر بیداری را در خواب و رویا فرو برد.
هر وقت فکر میکرد به برنامه هایی که در مجموعه ویلاهای صحرا داشتند بی اختیار می خندید:
- دانشجو بودن.
دانشجو بی هزینه ترین نیروییه که همیشه میشه ازش استفاده کرد. فتانه بهشون میگفت سرباز بی جیره و مواجب.
اخم های مرد که در هم رفت لبخندش را جمع کرد. متوجه شد که مقابل فتانه ننشسته است که بخواهد هرطور حرفی بزند.
صدای مرد وادارش کرد تا حرفش را ادامه بدهد
- یعنی چی؟
یعنی با اختیار خودشون نمیومدن؟ هول شده جواب داد:
- چرا چرا خودشون میومدن !
کسی رو زور نمی کردیم. خودشون می خواستن. ما فقط تور شمال میذاشتیم و خب چند نفر از بچه هایی که با ما آشنا بودن و توی خوابگاه ها بودن بچه ها رو تشویق می کردن، یعنی براشون از فضا و اینا میگفتن، خودشون می خواستن بیان...
یعنی میدونید دانشگاه رفتن برای دخترا و پسرا مثل آزاد شدنه !
مخصوصا خوابگاهیا که دوری از خونه براشون یه فرصته! اینا خودشون با ذوق هم میومدن!
- خانواده ها چی؟
- ما کاری نداشتیم. خودشون به خانوادهاشون میگفتن کلاس جبرانی دارن و نمی تونن آخرهفته رو برن خونه! میومدن شمال!
- هزینه ها؟
- ماشین با خودشون بود اما ویلا و خورد و خوراک رو ما کمی ساپورت میکردیم!
- چرا؟
- چون... خب ... به خدا من کارهای نبودم! فتانه همه برنامه ها رو با فروغ هماهنگ بود.
- قسم نخور!
- چشم چشم آقا به خدا من خودم بازی خوردم. این دختر پسرا هم که میومدن بازی می خوردن.
ولی خودشون می خواستن. کور که... یعنی خب می فهمیدن که دارن چه کار می کنند. خودشون دلشون می خواست که پارتی بیان و ...
- خیلی خب!
می بردید کجا؟ ویلاهای شمال ؟ جشن تولدای دروغی مثل عروسی های دروغی؟
نگاه به مرد روبه رویش نمی کرد اما از اینکه سوال های پی در پیش را تمام کرده بود راضی بود.
قبل از اینکه دوباره سوالی بپرسد گفت:
- بله. فتانه و شوهرش خیلی سرحال بودند. همین شخصیتش هم بود که بقیه رو جذب میکرد.
یک پرکاری خاصی داشت که همه رو هم دنبال خودش میکشوند. منوهم همین طور فریب داد.
گفت به کار مشترک با خودش برام جور شده، که اگر قبول کنم تأمين تأمینم !
- کار مشترک؟
- برنامه ارسال دخترا به دبی، قبل از من هم بود، من از اون روز وارد کار شدم...
من برنامه ریز نبودم، بعد از این که فتانه گفت، دیگه قرار شد برنامه رفتن دخترا به دبی رو من پیگیری کنم.
قبلش خیلی نمیدونستم اونجا چه کار می کنند.
صدای لبخند مرد ترس در دلش انداخت؛ - ندانسته کار رو قبول کردی؟
ادامه دارد...
کپی ممنوع❌❌❌❌
https://eitaa.com/joinchat/3277717555Cfd81cd49e3