💞 می‌گفتم حیف که نوشته‌ها را جمع نمی‌کنی وگرنه وقتی شهید بشی توی قد و قواره آوینی شناخته می‌شوی😂😉 با کلمات خیلی خوب بازی می‌کرد هر دفعه بین وسایل شخصی دوتا عکس های من را با خودش می‌برد یکی پرسنلی یکی را هم خودش گرفته و چاپ کرده. در ماموریت آخری با گوشی عکس از عکس ها می‌گیرد و با تلگرام فرستاد گفتم چرا برای خودم فرستادی؟؟ گفت :می‌خوام رو گوشی داشته باشم☺️ هر موقع به مقدمه یا بدموقع پیام می‌داد می‌فهمیدم سرش شلوغ است. گوشی از دستم جدا نمی‌شد بیست و چهارساعته نگاهم روی صفحه‌اش بود.😅😢 مثل معتادها هرچند دقیقه یک‌بار تلگرام رو نگاه می‌کردم ببینم وصل شده است یا نه.☹️ زیاد از من عکس و فیلم می‌گرفت خالی‌ هایش را که اصلاً متوجه نمی‌شدم😅 یک‌دفعه برایم می‌فرستاد. عکس سفرهایمان را می‌فرستد که یادش بخیر پارسال همین موقع😍😉 فکر این‌که در چرایی و برای چه کاری رفته است مرا آرام و دوری را برایم تحمل‌پذیر می‌کند. گاهی به او می‌گفتم شاید تو و دیگران فکر می کنین من الان خونه پدرم هستم و خیلی هم خوش می‌گذره 😕ولی این طور نیست هیجا خونه خود آدم نمی‌شود....😔 دل‌تنگ هم چیزیه که تمومی نداره گرفتاری شیرینی بود . هیچ‌وقت از کارش نمی‌گفت🤭 در خانه‌ام همین‌طور خیلی که سماجت می‌کردم چیزهایی می‌گفت و سفارش می‌کرد به کسی چیزی نگو حتی به پدر و مادرت🤭🤭👌 البته بعدا رگ خوابش دستم آمد کلک سوار کردم..بعد از اطلاعات را که لو می‌داد خودم را طبیعی جلوه می‌دادم و متوجه نمی‌شد 😁 روحم هم در حال معلق زدن است.😍 با این ترفند خیلی از چیزها دستم می آمد😁 حتی در مهمانی‌هایی که با خانواده‌هایی همکارانش دور هم بودیم بازم لام تا کام حرفی نمی‌زدم می‌دانست هر یک کلمه درج کنند سریع به گوش هم می‌رسد و تهش برمی گردد به خودم. کار حضرت فیل بود این حرف ها را در دلم بند کنم،اما به سختی اش می ارزید. @Azkodamso