بی مروت، در نمازم ساق پایم را شکست عاقبت در سجده، مُهرِ کرببلایم را شکست نیمه شب آمد مرا از خواب بیدارم کند در دعا بودم، ولی قلب دعایم را شکست گریه می کردم برای مادرم، افسوس که… با لگد این بار هم آمد، صدایم را شکست پنجنه اش را باز کرد و موی من را هم کشید مجلس اشکم میانِ نینوایم را شکست با سلاح بد زبانی مادرم را یاد کرد اینچنین در گوشه ی زندان، بهایم را شکست بارها با تازیانه رو به روی من نشست ظالمانه می زد و دست عطایم را شکست 🏴🥀🏴