۞ تلنگری برای زندگی ۞
#عاطفه 💙🤍🖤 دخترام با خجالت اومدن تو اشک تو چشمام پر شده بود🥺 بلند شدم رفتم جلو و بغلمو باز کردم،
💙🤍🖤 ساعت 11 که شد بابام بردشون! 😢 محکم بغلشون کردمو رفتن.. گریم درومد باز، ولی خوب همینم بد نبود خداروشکر خیالم راحت شد حالشون خوبه سالم و سلامتن، رفتیم خونمون و گرم زندگی شدیم، با همه ی سختی ها و دردسر ها من و محسن بچه هامون بزرگ میکردیم! خواهرم خوب کار میکردو درس میخوند، فروش خیلی بیشتر شده بود و شروع کرده بود مجازی و آنلاين هم میفروخت!😍 هر ماه از سود فروش تو حساب من پول میریخت و تو هزینه های بچه هام خیلی کمکم میکرد! محسن درآمد خوبی داشت ولی خوب منم خرج میکردم، البته نصف پولمو هر ماه میزاشتم کنار برای آینده و روز مبادا همه چیز خوب بود، که خواستگار خوب از هم دانشگاهیاش براش اومدو جواب مثبت داد، ازدواج کردو خداروشکر شوهر خوبی گیرش اومد یه پسر خوب و سربزیر و خیلی خیلی با ادب و مهربون🥰🌸 همون روزا بود که شنیدم میثم افتاده زندان، گفتن زنش مهریه شو گذاشته اجرا و در خواست طلاق داده😒 برام عجیب بود، فکر می کردم متنبه شده ولی اون همون احمق سابق بود! اون زن بچه دار نشده بود تو این چند سال، اون اوایل هم تا دم طلاق رفتن ولی جدا نشده بود! زندگی با مردی که هواسش همه جا هست الا زن و زندگیش سخته! بعدش یروز عمم اومد خونه ی بابامو بچه هارو با خودش برد اونجا، گفته بود میثم افتاده و زندان و معلوم نیس کی آزاد شه، چون چیزیم نداره که بهش بده!! معلوم بود از پس خرج بچه ها برنمیومد برای همین اومده بود سراغ من!😏 گفت : هفته ای دو روز بچه هارو میارم اینجا مادرشون بیاد ببینه، من از درس و مشقشون هم سردر نمیارم،، ══❈═₪❅❅₪═❈══ 🌹@Talangoory🕊 ══❈═₪❅❅₪═❈══