۞ تلنگری برای زندگی ۞
🌨🕊 بابا گفت ؛خیلی خوب فکر خیلی عالیه اما تو آنقدر به این پسر اعتماد داری که هیچ پشتوانه ای برای زند
🌨🕊 بابا گفت ؛تو امشب باهاش حرف بزن ببین مزه دهنش چیه به من هم بگو بهتر یه کم آمادگی رو داشته باشیم بابا دستی به صورتش کشید ‌وگفت ؛خودش راجع به موضوع مهریه حرفی نزده! سری تکون دادم و گفتم ؛نه کمی با بابا راجع به این موضوع حرف زدیم و من برگشتم تو اتاقم شب به آریا زنگ زدم و حرفای بابا رو انتقال دادم البته نگفتم که نظر بابا واز طرف خودم گفتم که آریا جدی گفت ؛تو خونوادت بابات حق طلاق رو به زنش داده یا دامادتون که من این کارو بکنم تو حق طلاق می خوای برای چی،هرموقع طلاق خواستی میریم محضر طلاقت رو میدم اصلا درست هنوز ازدواج نکرده راجع به این مسائل صحبت کنیم!! آریا عصبانی شده بود و من که نمی خواستم بین مون بحث ادامه پیدا کنه گفتم: آریا جان چرا عصبانی می شی این یه پیشنهاد بود می تونی قبول نکنی!! من گفتم به جای مهریه حق طلاق و بقیه حق ها رو بهم بده!! من اصلا می خواستم به جای مهریه کار خیر انجام بدیم و به کودک های سرطانی کمک کنیم باور کن اگه به من بود حتی یه سکه هم نمی خواستم من دوست دارم زندگی مون عاشقانه باشه با کارخیرشروع بشه باور کن! از این معامله کردن ها و گروکشی ها اصلا خوشم نمیاد آریا گفت نه عزیزم این کارها رسم ورسوم و روال ازدواج وزندگی همون مهریه به عرفش نه زیاد نه کم باشه !! البته این که گفتی به جای مهر کمک به خیریه هم خوبه ها - بابا این ها قبول نمی کنه آریا گفت باشه هرچی تعیین کنن من حرفی ندارم من به قدری تورو دوست دارم که حاضرم هرچی دارم مهرت کنم!! ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°