🌨🕊
از کارهای پریسا عصبانی بودم اما
چیزی به روی خودم نمی آوردم،
کم کم بابا و پدر آریا سر بحث رو باز کردن و مسائل اصلی مطرح شد!!😮💨
بابا ومامان سر مهریه با پدر و مادر آریا بحث می کردن و گاهی هم آریا تو بحث شون شرکت می کرد !!
مهران وپرهام هم هراز گاهی مداخله می کردن وفقط من و پریسا ساکت بودیم اما من می دیدم پریسا یواشکی چیزهای تو گوش مامان میگفت..😤😣
ساعتی گذشت وبالاخره بزرگترها با مهریه توافق کردن و مادر آریا انگشتر تک نگین ظریفی رو دست من کرد💍
از قیافه مامان و پریسا متوجه شدم اصلا خوششون نیومده بود اما من خیلی دوستش داشتم شاید هم چون هدیه آریا
بود دوستش داشتم🥰❣
بعد از حلقه دست کردن وشیرینی خوردن و عکس گرفتن
من و مامان و پریسا میز رو چیدیم و همگی دور هم شام خوردیم !!
اما بیشتر اقایون باهم صحبت می کردن و
خانم ها ساکت بودن
گاهی مادر و خواهر آریا از من سوالاتی میپرسیدن!
همون شب تاریخ عقد مشخص شد
و قرار شد بعد از مدرک گرفتن من بساط عروسی رو راه بندازیم ،
البته من و آریا از قبل درمورد همه چی صحبت کرده بودیم و
آریا و خونواده اش که رفتن پریسا و مهران هم بلافاصله خداحافظی کردن و رفتن،!
من خیلی خوشحال بودم از اینکه بالاخره به عشقم رسیده بودم از اینکه مجلس خوب پیش رفت همونطور که انتظار داشتم به مامان این ها شب بخیر گفتم و رفتم توی اتاقم☺️
می دونستم آریا بهم زنگ می زنه برای همین منتظر تماسش بودم 📞
لباس هام رو عوض کردم و یه دست لباس راحتی پوشیدم آرایشم رو پاک کردم و موهام رو پشت سرم بستم و روی تخت دراز کشیدم!!
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°