۞ تلنگری برای زندگی ۞
💙🫐 احساساتم دست من نبود گفتم انگار نشنیدی چی گفتم امروز برات یه سورپرایز دارم و به سمت پذیرایی رفتم
💙🫐 رو به آریا گفتم الان نمی شه عزیزم بذار یه مدت که گذشت قانونی جدا می شیم منم یه کم پول پس انداز کنم که تو آینده مشکلی برامون پیش نیاد،😌 باید آینده بچه مون رو هم تامین کنیم! آریا گفت ؛خوب می خوای چکار کنی لبخندی زدمو گفتم یه کاری کردم اگه جنبه اشو داری بهت بگم آریا گفت بگو! _قول بده عصبانی نشی ،.. آریا با کلافگی دستی تو موهاش برد و گفت بگو می شنوم،.!😒 سرم رو پایین انداختم و گفتم من مجبور شدم به مهران پیشنهاد بچه دار شدن بدم اونم از خدا خواسته قبول کرد الان یه مدت اقدام کردیم!!😔 آریا محکم روی میز کوبید وگفت تو با اون مرتیکه رابطه داری 😠😤 از جا بلند شدم و به سمت آریا رفتم و گفتم عزیزم عصبانی نشو من مجبورم از سر خوشی که نیس باور کن خودم هم ازین ماجرا ناراحتم اما چاره ای ندارم ،! باید اینجوری حلش کنم مهران باید باورکنه این بچه مال اونه وگرنه همه چی به هم می خوره جنجال به پا می شه چرا موقعیت رو درک نمی کنی 🤨 آریا گفت اگه ازاون هم حامله بشی چی؟؟ خنده ای کردم وگفتم دیونه شدی چرا چرت وپرت می گی مگه میشه همزمان دوبار حامله شد!! آریا مثل یه پسر بچه معصوم نگاهم کرد و گفت اگه من با تو این کارو کرده بودم چی _نه این کارو نکن به هیچ وجه پریا رو به خودت بیشتر ازین وابسته نکن ! بذار ازت دلسرد بشه دل بکنه تو خودت میدونی خط قرمز من خواهرمه نمی خوام اذیت بشه غصه بخوره !!! باید زندگی اونم تامین کنیم بعد تو دغدغه هیچی رو نداشته باشه باید به فکر پول مهریه اش باشیم🤔🙄 تا بتونه یه خونه برای خودش بخره یه پس انداز داشته باشه !! ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°