۞ تلنگری برای زندگی ۞
همکارا همه با خنده ی مدیر پچ پچ میکردن، از خوردن غذام منصرف شدمو زیر لب گفتم : جناب مدیر با اجازتون
توی ماشین فقط سکوت بود و سکوت... داشتم به این فکر میکردم که وقتی خوردم زمین چرا بهم نخندید؟؟ تا الان چند بار خوردم زمین و آدمای اطرافم حتی خانوادم بهم خندیدن ولی دریغ از کمک اما اون اومد سمتم کمکم کنه... کاش اونقدر زیبا بودم که الان واقعا منو میخواست و این یه قرار صوری نبود... کاش قرار واقعی بود...کاش...😔 تو فکر بودم که با صداش به خودم اومدم اگه آهنگ گوش میدی بزارم مشکلی ندارم بزارین...هرچی باشه از سکوت بهتره... _خوب سکوت نکنیم هوم؟ _حرف بزنیم؟🤔 باشه از چی حرف بزنیم حالا؟... _از اینکه چند دقیقه قبل چقدر چهره مظلوم و بامزه ای داشتی... یهو صورتم گر گرفت... این چی گفت یهو...🥺 من بامزه و مظلوم بودم؟ یعنی داشت ازم تعریف میکرد؟😅😁 اولین تجربه شیرینم همین حرفی که رئیسم بهم زد بود... حالا چه واقعی چه دروغ خیلی حس خوبی بود... که دوباره یهو برداشت گفت: مثلا همین الان که از خجالت قرمز شدی خیلی خوشگل تر شدی... ایندفعه تپش قلب گرفتم😭 انگار قلبم داشت تو دهنم میزد و میخواست بیاد با شتاب بیرون... من خشکم زده بود هیچ حرف و عکس و العملی‌ نداشتم... آخه بعد ۲۰سال یکی بهم گفته زیبام... انگار خوب از حال درونیم میفهمید... خیلی زرنگ بود... نمیدونم چرا ولی بغض کردم...🥺😔 ══❈═₪❅❅₪═❈══ 🌹@Talangoory🕊 ══❈═₪❅❅₪═❈══