یکی از تجربه ها گفته بودن من همیشه فکر میکردم نیازهام رو نباید به زبون بیارم مثل حضرت زهرا و فقط در حدی که مطمئن بودم توان همسرمه ازش میخواستم
خود منم همیشه در این اشتباه بودم، یعنی از همون اول که عقد کردیم و حسرت خیلی چیزا رو به دل خودم و همسرم گذاشتم. فکر میکردم راهکارش شاغل شدنه. مادر و خاله هامم همینطوری بودن، هیچوقت هیچی نمیخوان. بلد نیستن که درست بخوان
چون درآمد همسرم هم کمه مراعات میکردم همیشه. ولی کم کم دیدم نیازهام داره فراموش میشه. از اولویت دارم خارج میشم.
الان یاد گرفتم اگه اقتدارش رو حفظ کنم، همسرم توی خونه واقعا آقا باشه، اصلا دیگه روش نمیشه پولی که داره بره قرض بده به رفیقش! میاد اول نیاز ما رو رفع میکنه.
این مدت هر چی گفت ، چشم اولیه رو گفتم حداقل. و سعی کردم تا حد ممکن آقایی اش رو حفظ کنم.
اون روز با اینکه دستش تنگه هم برام گل خرید، هم میوه هایی که دوست دارم .