موکب دریا 💥 می گوید: «انفجار اول نزدیک ما بود. اول گفتن کپسوله؛ دومی رو که زدن گفتن فرار کنید.» پرسیدم: «از کدوم ور تونستید برید؟» لبخندی روی لبش می نشیند و سر تکان می دهد: «نرفتم که، همین جا نشستم.» اشاره می کند به گوشه ی موکب. موکب هر ساله‌یشان. از دل دریا می‌آید توی دل کویر تا برای دختران حاج قاسم کار کند. هنوز می خواهم بگویم، چرا جان تان را برنداشتید و نرفتید؟ که خودش ادامه می دهد: «اشهدم رو خوندم، قرآن جیبی مو هم دست گرفتم.» 🌱چراهای ذهنم را انگار این مادر از چشم های ترم می خواند. آرام می گوید: «من سالهاست دنبالشم، کجا برم؟» 📝 راوی: فاطمه ملائی ________ 📌کانال ، روایتی متفاوت را برای شما دارد ✉️دوستان خود را به این کانال دعوت کنید👇 🔗https://eitaa.com/Tanhamasirkerman