اینجا صدا به گوش خدا هم نمی‌رسد... آنان که کدخدای دِهِ خودستایی‌اند دروازه‌های مرگِ دعا را گشوده‌اند... در انتهای شهرِ فلاکت خدا نبود در سفره‌های خالی از ایمان، دعا نبود... مرگ از صدای ناله‌ی آنان که مرده‌اند هر روز و هر دقیقه خودش نیز مرده‌است... خاک از خودش که بستر آنهاست،خسته‌است آب از خودش که مایه‌ی رفع عطش شده‌است باد از تحملی که ندارند، خسته است آتش ولی به بودن خود فخر می‌کند... اینجا جهنم است، که هر آتشی کم است اینجا ورای هر چه تصور، که مبهم است...