🇱🇧تَنْهٰاتَرینْ‌هٰا🇵🇸
امیدوارم بتونم در ستایش دیوانگی، چیزکی مختصر بنویسم... به دیوانگانی که دیدم بپردازم... انواع دیوانه
اما دیوانگان... دیوانه را بستگی دارد چه کسی، یا چه کسانی تعریف کنند؛ چون تعریف من از دیوانه بودن، متفاوت است... دیوانگی یعنی بریدن از هر تعلق و تعقلی که در مورد دنیاست... حالا بر این اساس، دیوانگان چند قِسم می‌شوند... دیوانگانی که اصلا قدرت تعقل ندارند، و اساسا تعلقشان به دنیا نیز منتفی‌ست و حتی به مابعد دنیا نیز؛ چون آنها از همان ابتدا متعلق به جایی بهتر از اینجا بوده‌اند... بهشت... در این باره، بسیار اندیشیده‌ام... غرق اعجاز خلق چنین مخلوقاتی شده‌ام... دنیایشان را سِیر کرده‌ام... با آنها زیسته‌ام... احساسشان، حقیقی ترین احساسی بوده که دیده‌ام... گریه‌ کردنشان، گریه کردن بوده، خندیدنشان، خندیدن... من حتی می‌توانم بگویم که خدا، دیوانگانِ اینچنینی را برای درک حقیقتِ زیستن آفریده است... و برای نزدیک تر شدن به او... اما دیوانگانی که قدرت تعقل دارند و خود، تعلقشان را از دنیا می‌بُرند... این دیوانه‌ها، دیوانه‌وار به سمت حقیقت حرکت می‌کنند... از هر چه که آنها را به تعقل و تعلقِ دنیا وا دارد، عمیقا جدا می‌شوند... آنها قدرت انجام بسیاری از کار ها را دارند، ولی هر کاری که به خیر مطلق وصل نشود را، رها می‌کنند و از بندشان آزاد می‌شوند... اما هر کدام از دیوانگانی که گفتم، از هر عاقلی، عاقل‌ترند... اما در این مرحله می‌خواهم عاقل بودنِ دنیایی را معنا کنم... عاقلی که شاید در ذهن همه‌ی‌مان رسوخ کرده و حقیقت ندارد... می‌گویند برو در فلان اداره استخدام شو، حقوق دولتی و... دارد و بیمه می‌شوی... متنفرم از عقلی که چنین حقیرانه می‌اندیشد... چنین عقلی، هیچ جایگاهی نزد من ندارد... عقلِ بی مقدارِ معاش... اما آن دیوانگان اصلا به این عقل ها باور ندارند و به عقلی فراتر از این عقل ها دست یافته‌اند... عقلی که آنها را رها کرده است... از هر قید و بندی که آنها را وابسته‌ی این دنیا می‌کند... آری... آنها عاقل‌ترند... و شاید ما دیوانه‌ایم... دیوانگانی برخلاف تعریف ابتدایی... یعنی بریدن از هر تعلق و تعقلی که در مورد حقیقت است... فعلا همین... پ.ن: بسیاری از مخاطبین کانال می‌دونن که «فعلا همین...» یعنی چی... یعنی اینکه فعلا، تفکرم در مورد این موضوع، همینه که عرض کردم...