هدایت شده از نٰاشِنٰاسٰانِ‌ آشِنٰا...
پناه می‌برم امشب به سرفه‌های طویل به رنگِ سرخِ همان صورتی که می‌دانم تمامِ زندگی‌ام بوی بودنت را داشت و خاطرات تو را من شبانه می‌خوانم... هنوز چشم من اینجا به صورتت قفل است هنوز رنگِ تمنا به قوّتش باقیست هنوز مرگ و نبودن، هنوز بی‌معنی‌ست چه زود می‌رسد آن دم که مرگ، اینجائیست... ذلیلِ چشمِ خمارِ تو بوده‌ام یک عُمر عزیزِ چشمِ جهانی و خود نمی‌دانی فرار می‌کنی از من که مملو از دردم شناسنامه‌ی صبر مرا نمی‌خوانی... فرار می‌کنی از من، به سوی عقربه‌ها به سوی رفتن و رفتن به سوی ویرانی تمام می‌شوم از قصه می‌روم بیرون منم که می‌روم، اینجا تویی ک می‌مانی... برای برای او که جهانم به پای او افتاد برای او که مرا زندگی و مرگ آموخت پناهِ هر شب این گریه‌های من او بود بگو به او که دلم در غمش فقط می‌سوخت...