زهرا‌ بلند دوست، بازهم قلم رقصانی کرده بود و نوشته بود: «استاد فلسفه‌مون می‌گفت:دورغکی به آدما نگید"دوستت‌دارم" باورشون میشه…» این متن را که به تو نشان دادم، خواستی سخنی بگویی. از آن سخن‌هایی که ‌از کنجش حبه‌حبه قند ‌چکه‌ می‌کرد و خیر و برکت بود برایم... دست بر دهانت گذاشتم و گفتم:هیس! این‌بار نوبت من‌است. نوبت من‌است که از معشوق بگویم برایت... بگویم که "دوستت دارم" آیه‌ایست نازل شده از طرف معشوقمان... آیه به آیه، سوره به سوره،کتاب به کتاب می‌گوید دوستت دارم! دوستت دارم و میدانم به حتم روزی مرا می‌یابی! عاشقم می‌شوی! ‌‌‌نه از آن عشق‌های تعریف شده‌ی امروزی؛نه! عشق اصلی! آن عشقی که منتهی شود به معشوق اصلی! منتهی شود به خدا... عاشقم می‌شوی و می‌پنداری که رفیقی بهتر از من برایت نیست... رفیقت می‌شوم!مرهم غم‌هایت می‌شوم... یار روزهای سختت می‌شوم... هر دوستی قاعده دارد دیگر! مگرنه؟ او هم آیه به آیه به ما می‌گوید از کدامین کار بیزار است و کدامین کار را می‌پسندد... عمق کلامش را که بنگری "دوستت‌دارم"ی می‌بینی که نظیرش نیست... حیف نیست آیه‌هارا اینگونه بی‌ارزش کنیم؟ ✍🏻آمنہ‌سادات‌حکیم