#مهرِ خوبان دل و دین از همه بی پَـــروا برد
رُخ شَــطرنج نبُرد آنــچه رخ زیبـــا برد
تو مپندار که مجنون سر خود مجنون گشت
از سَمَک تا به سماکش
#کشش لیلی برد
من به سرچشمهٔ خورشید نه خود بردم راه
ذرهای بودم و مِهــــر
تو مــرا بالا برد
من خَسی بی سر و پایم که به سیل افتادم
او که میرفت مرا هـــم به دل دریا برد
جام صَهبا ز کجا بود مگر دست که بود
که درین بزم بگردید و دل شیـــدا برد
خَمِ ابروی
تو بود و کف مینوی
تو بود
که به یک جلوه ز من نام و نشان یکجا برد
خودت آموختِیَم مِهر و خودتِ سوختِیَم
با برافروختــه رویی که قــرار از ما بــرد
همه یاران به سر راه
تو بودیم ولی
خـــم ابروت مــرا دید و زِ من یغمـا برد
همه دلْباخته بودیم و هراسان که غمت
همه را پشت سـر انداخت، مرا تنـها برد