💠 دل سپارى به اهل بيت(ع) و ازدواج 📝تاجرى به پسر درس خوانده خود در خارج گفت: مى خواهم که ازدواج کنی. پسر گفت: فقط دختر خارجى مى خواهم. پدر گفت: در ايران، در ميان اقوام و خانواده هاى تاجران دخترهاى خيلى خوبى هست. پسر گفت: يا دختر خارجى، يا ازدواج نمى كنم. چند ماه، پدر و مادر نگران بودند. اين تاجر به يكى از رفقايش اين مشكل را گفت كه من خانواده متدينى هستم، همگى اهل نماز هستيم و اين اولين پسر من است، مى گويد: فقط زن خارجى مى خواهم. او گفت: پسرت را به دكتر ببر، او روانى شده است. دكترش را نيز من سراغ دارم و آن حضرت رضا عليه السلام است. بگذار امام رضا عليه السلام به او جهت دهد. 📝 يكى از كشيك هاى حرم با اين تاجر رفيق بود، گفت: فردا غبار روبى حرم است و حرم خلوت است. ما حق داريم چند نفر را با خود ببريم، براى تو و پسرت كارت مى گيرم. 📝 زمانی که غبار روبى تمام شد، پارچه سبز، نبات و مقدارى گرد حرم را آوردند، ميان اين گرد، كاغذ كوچكى مچاله شده بود. پسرم باز كرد، ديد دخترى هجده ساله نوشته است: يابن رسول الله! من ديپلمه و خوش چهره هستم، اما تنها مانع من در اين دوره و زمانه در ازدواج، شغل پدرم است. پدرم را دوست دارم، پدر مظلوم و با ادب است، ولى چون رُفته گر شهردارى است، كسى نمى آيد كه با من ازدواج كند. پدرم جهيزيه نمى تواند تهيه كند. من بايد بمانم؟ شما براى ازدواج من فكرى كنيد. 📝پسر به پدر گفت: اين دخترى كه آدرسش در اين كاغذ است را مى خواهم ببينم. خانه دختر در محله خواجه ربيع بود که خانه اى خشتى و گلى و بسیار كوچكی بود. در را باز كردند، درون خانه رفتيم و گفتيم: شما دخترى به اين نام داريد. ما از تهران آمده ايم. بگذارید پسرم با دختر شما صحبت كند، اگر همديگر را قبول كردند، دختر شما را براى پسرم خواستگاری کنم. امام رئوف اين داماد را براى شما فرستاده است. 💠مگر دختر درد خود را به طبيب نگفته است؟💠 📎برگرفته از کتاب عرفان در سوره يوسف نوشته استاد حسین انصاریان 🍃 🌸 @Tasniim ╰━═━⊰🍃🌹🍃⊱━═━╯