اونوقت اولین کسی بود که توی اون هیأت پای قرائت قرآن اشک میریخت. 😭
قرآن میخوندن گریه میکرد. همینجوری مثل ابر بهار، میدیدن بچهها.
🌀 وقتی به شهادت رسید دو نفر دیگه از بچههای جلسه اشک میریختن. اون دو تا هم شهید شدن.
بعد چند نفر دیگه اشک میریختن، اونها هم همه شهید شدن.
اصلاً انگار رسم بود، اینها به ارث میدادن این روحیهی لطیف خودشون رو.🍃🍃