او هنوزم به گمانم نگرانست مرا
من دعا کرده اویم چه گمانست مرا
لایق مهر تو هرگز نشدم ای مادر
مهر تو تا به ابد بار گرانست مرا
مادرم خود شده ضامن که ز حقش بگذر
بارالها تو چنان کن که چنانست مرا
مهر او فوق بشر باشد و ترسم گویم
کفر باشد که خدا کمتر از آنست مرا
فهم فرزند نرسد درک کند مادر را
دل او با دل من با دگرانست مرا
لحظهٔ مرگ همه هوش وحواسش به منست
غافل ازاو شدم و خونجگرانست مرا
عذر تقصیر گنه در دل من طوفان کرد
بر همین عذر گنه مرثیه خوانست مرا
عباس یزدی طوفان