رفیق برادرم بود عاشقش شدم باهم قرار ازدواج گذاشتیم قرار شد رضایت داداشمو بگیره اون روز ته باغ با دادشم قرار گذاشت منو مامانم تو خونه باغ بودیم یهو مامانم دلنگرون گفت چرا صحبتهای مردونه اینها تموم نمیشه رفت سر بزنه یهو صدای جیغ مامانم تو کل باغ پیچید وقتی رفتم باورم نمیشد با دیدن دستهای خونیش از هوش رفتم ......
https://eitaa.com/joinchat/3833463402C6bee390666https://eitaa.com/joinchat/3833463402C6bee390666