صبح همراه بچه‌م تا مدرسه‌ش رفتم. بغلش کردم. رفت توی حیاط و ازم‌ دورتر و‌ دورتر شد. آخرین لحظه که داشت از در ساختمون می‌رفت تو، اندازه‌ی یه کفشدوزک شده بود. به این فکر کردم‌ که من برای مامان‌ و بابام چقدر دورِ دورِ دور شدم. خیلی کوچیکتر از کفشدوزک. اندازه‌ی یک نقطه. »پسرک« ➺ @Twitter_eita [عضویت]