پرت می‌شوم به کجا، وقتی می‌شنومش؟ توی آن پستوهای تو‌در‌تو و دالان‌های تاریک و روشن پسِ ذهن، دیگر چه دارم که نمی‌دانم مرا به کجا پرت می‌کند؟ یکی رضا رضاست که می‌برد مرا به دو یا سه سالگی. می‌خوانْد: «دوست دارم نگات کنم تو هم منو نگاه کنی، من تو رو صدا کنم تو هم منو صدا کنی.» و من تازه داشتم یاد می‌گرفتم بگویم بابا. «رضا» برایم بابا بود، از آن‌موقع و جز این است مگر که پدرم هم نام توست و تو هم پدر منی؟ ____ میلادتان مُبارکمان، از تهِ قلب پرگناهِ شرمنده‌ام.