▫️وَعـدِه▫️
دارم گریه می‌کنم و این التیام من است. شش صبح آمد بالای سرم و گفت می‌رود خانه‌ی مامان‌جون. گفت «تو بگ
دیگر گریه التیام نیست مادربزرگ. جای آغوش سفت آخرت هنوز مانده. و طعم آن کاسه‌ی سیب. سلامم را برسان، به همه‌ی بزرگترهایی که از دست داده‌ام.