این انباشتِ احساس‌های دور و نزدیک است، همان زخمی که در توالی زمان سربازکرده یا روحِ سرکشی که دویدن میان خاطرات را خوب بلد شده، و یا شاید، تنها ردِ کوچکی از غمی گذراست. و هرچه که هست می‌گذرد، و همه‌ی زخم‌ها سرانجام یک‌روز می‌بندند و روح های آشفته به جسمِ بی‌جانِ خود باز می‌گردند، مثلِ زمستانی که عاقبت تنِ خُشکش را از گرمای بهار جدا می‌کند و شبی که ماه را به سپیدیِ نور گره می‌زند و سلامی که بوی تازه‌ی صُبح را به پنجره‌ی اتاقت می‌رساند. ______ یک‌شنبه، ٢٧ فروردین ١۴٠٢