✍🏻 ابن بابویه به سند معتبر روایت کرده است از ابوطالب که عبدالمطلب که گفت:
🌙 شبی در حجر اسماعیل خوابیده بودم ناگاه خواب غریبی دیدم و برخاستم و در راه یکی از کاهنان مرا دید که می لرزیدم و موهای سرم بر دوشم متحرک است ، چون آثار تغییر در من مشاهده کرد گفت: چی می شود بزرگ عرب را که رنگش چنین متغیر گردیده است؟ آیا حادثه ای از حوادثِ دهر او را رو داده است؟
🕋 گفتم: بله ، امشب در حجر خوابیده بودم در خواب دیدم درختی از پشت من رویید و چندان بلند گردید که سرش به آسمان رسید و شاخه هایش مشرق و مغرب را گرفت و نوری از آن درخت ساطع گردید که هفتاد برابر نور آفتاب بود و عرب و عجم را دیدم که سجده می کردند برای آن درخت و پیوسته عظمت و نور آن در تزاید بود و گروهی از قریش می خواستند آن درخت را بکَنند و چون نزدیک می رفتند جوانی از همه کس نیکوتر و پاکیزه جامه تر ایشان را می گرفت و پشت های ایشان را می شکست و دیده های ایشان را می کَند ، پس دست بلند کردم که شاخه ای از شاخه های آن را بگیرم آن جوان صدا زد مرا و گفت: تو را از آن بهره ای نیست؛
🌳 گفتم:
#درخت از من است و من از آن بهره ندارم؟!
🌿 گفت: بهره اش از آن گروهی است که در آن آویخته ایند ؛ پس هراسان از خواب برآمدم.
❗️ چون کاهن این خواب را شنید رنگش متغیر گردید و گفت: اگر راست می گویی از صلب تو فرزندی بیرون خواهد آمد که مالک مشرق و مغرب گردد و پیغمبر شود.
🌻 پس عبدالمطلب گفت: ای ابوطالب! سعی کن که آن جوان که یاری او نمود تو باشی؛ پس ابوطالب پیوسته بعد از نبوت آن حضرت این خواب را ذکر می کرد و می گفت: والله آن درخت ابوالقاسم
#محمد امین بود.
🎈
#میلاد_پیامبر_اکرم صلی الله علیه و آله و سلم مبارک باد. 🎈
📚 امالی / شیخ صدوق / ص216
📚 حیات القلوب / ج3 / ص129