#داستان_شب (کوتاه) قسمت چهارم
#نوار_کاست
مردی با لباس سبز سپاه مامور را صدا زد و با او گرم صحبت شد. لحظاتی بعد، نزدیک شد و نوار را به من داد و گفت:
- از طرف همکارم از شما معذرت می خوام!
پاسخی ندادم و به طرف ماشین به راه افتادم اما صدایش می آمد که می گفت:
- پزشکی شغل مقدسیه، با جسم مردم سرکار داره، خوبه روح و روان شما با کلام خدا بیشتر آشنا بشه!
ایستادم، به طرفش برگشتم و گفتم:
- شفاف بگید! یعنی چی؟
- به جای نوار ترانه، یه چیز دیگه گوش بدید!
- مثلا؟
نواری، از جیب پیراهنش بیرون آورد و گفت:
- هدیه ای از طرف من به شما!
- ممنون، اجازه هست حرکت کنم؟!
- یا علی بفرمایید. خدا پشت پناهتون.
وارد ماشین شدم و با بی حوصلگی، نوار را روی داشبورد انداختم و به راه افتادم، چند دقیقه ای نگذشته بود، خواب به سراغم آمد، در همین لحظه نگاهم به نوار افتاد و با حس کنجکاوی آن را داخل ضبط گذاشتم.
تا صدای دلنشین تلاوت قرآن را شنیدم، آرام شدم و ناخودآگاه زیر لب زمزمه می کردم که باعث شد خواب از سرم بپرد. سر وقت، به بیمارستان رسیدم و مجروح را عمل کردم و به لطف خدا از مرگ نجات پیدا کرد.
از آن شب به بعد همه جا زیر لب قرآن می خوانم، و همه تعجب می کنند، چون دکتری هستم که کل قرآن را حفظ است و این را مدیون آن مرد خوش اخلاق هستم.
(پایان)
#عشق_آبادی
اداره خبر و اطلاع رسانی
#حوزه_های_علمیه_خواهران
🆔
@kowsarnews
🌐
news.whc.ir