من اومدم با یه رمان قشنگ گاندویی😍☺️
گاندو دوستا حواستون باشه این رمان رو از دست ندید😿🍀
فاطمه
همه ضد گلوله پوشیده بودن به جز من
خوشم نمیومد ضد گلوله بپوشم با اینکه میدونستم خطر ناکه
آقای حسینی(رسول)و مریم داخل ون بودن و داشتن شنود هایی که قبلا داخل خونه ی سادیا گذاشته بودیم رو رسد میکردن
بقیه هم پایین آماده واسه ی دستور شروع عملیات بودن محمد فرمانده بود و اعلام شروع عملیات رو کرد
آقا تهرانی مقدم (سعید) و آقا خلاقی (داوود) وارد خونه شدن از حیاط عبور کردن آقا خلاقی داشت در خونه رو باز میکرد که انگار سادیا فهمید و بدو ورود آقا خلاقی (داوود)به داخل خونه به سمتشون شلیک کرد و ........😱
میخوای ادامه ی رمان رو بخونی ؟🙂☺️😍
بزن رو لینک یا روی قلب های زیر بیا کانال
💛💛💛💛
💛💛💛💛
💛💛💛💛
https://eitaa.com/joinchat/4096131241Cd0278b7fc0