من تقریبا شش سال داشتم که با خانواده همگی رفتیم کاشان و اونجا پدرو مادرم دختر عمه ام رو برای محمدتقی خواستگاری کردند. و باهم ازدواج کردند. سال بعدش پدرم به بیماری سرطان معده مبتلا شد. و محمد تقی اونسال بچه اولش به دنیا اومده بود. پدرم روزای آخر عمرش که هنوز زمان شاهنشاهی بود گفت: من و ببرید کاشان تا اگر اتفاقی برام افتاد همونجا خاکم کنید؛ دوست ندارم اصفهان خاکم بشم اینجا خانمهای بی حجاب زیادند و دلم نمی خواد که این بدحجابا سر مزارم بیاند. پدرم خیلی آدم مومن و مذهبی و با غیرتی بود. بخاطر همینم شیخ مهدی صداشون میزدند و چون در جوانیشم در خدمت حاج آقا امامت کاشانی بوده و پای مکتب علم و دانش ایشون بودند خیلی با اعتقاد و با ایمان بود. من هشت ساله بودم که پدرم بر اثر همین بیماری سرطان معده به رحمت خدا رفتند. پدرم دامادی محمدتقی رو دید و نوه ی اولش که فرزند اول محمدتقی بود راهم دید بعد از دنیا رفت. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398