🌹 محمدتقی صبح که اذان می گفت به نماز می ایستاد و بعداز نمازم قرآن می خواند. یبار پسر عموم از کاشان میاد اصفهان و میره منزل برادرم مهمان میشه. خونه محمدتقی چون زیاد بزرگ نبود اونشب پسر عموم گوشه ی سالن می خوابه ؛ صبح که میشه روال هر روز محمد تقی بعداز اذان صبح به نماز می ایسته و چون سالن خونشون کوچیک بوده تقریبا بالای سر پسر عمومم که خواب بوده می ایسته بعد طبق برنامه ی هر روز بعد از نماز سر سجادش میشینه و قرآن تلاوت می کنه. پسر عمومم از همه جا بیخبر صدای قرآن خوانی محمدتقی رو که می شنوه در خواب فکر می کنه از دنیا رفته و با خودش میگه یا حضرت عباس من کی مُردم که خودم خبر ندارم. و یباره با ترس و وحشت از خواب میپره و میبینه که هنوز زنده است و این محمدتقیه که داره بالای سرش قرآن می خونه. و با لهجه کاشانی به محمد تقی میگه : پدرت خوب مادرت خوب این چه بلائیه سر من آوردی داشتم از ترس سکته می کردم فکر کردم به رحمت خدا رفتم. محمدتقیم خوش خنده بود تا این حرفا رو می شنوه کلی می خنده و بعد این ماجرا تبدیل به خاطره ی شیرین میشه و از دست این دو پسر عمو کلی می خندیم. محمدتقی عادت داشت هر وقت خیلی خوشحال بود می خندید و لباشو گاز می گرفت وقتیم خیلی از موضوعی ناراحت میشد باز لباشو گاز می گرفت ، منم بهش می گفتم داداش در هر دو صورت تو لباتو گاز بگیره. 🌹 وقتی محمدتقی خونه بود اگر کسی زنگ در خونه رو میزد می خواست که بره در و باز کنه بر می گشت به خانمای خونه یه نگاه می انداخت و بدون اینکه حرفی بزنه با اشاره دو دستشو می آورد کنار صورتش حلقه می کرد که یعنی پاشید مغنه و چادر سر کنید. حجابتونو رعایت کنید. ماهم خودمون اهل حجاب هستیم منتها محمدتقی که می گفت بیشتر اهمیت می دادیم و از اینکه اینقدر از ناموسش مراقبت می کرد و بی تفاوت نبود ما بهش افتخار می کردیم. ای کاش بعضی مردهای امروزی هم از شهدا یاد بگیرند که چطور غیرت داشته باشند و از ناموسشون محافظت کنند که اگر بد امانتداری کنند روز قیامت باید جواب خدا رو بدند. 🌹 باشروع ماه مبارک رمضان چون قدیم همه مردم رادیو نداشتن سحر که می شد محمد تقی یک ربع زودتر بیدار می شد ودرب تمام خانه هایی که چراغ خانه اش خاموش بود را میزد و آنها را برای سحر بیدار می کرد. محمدتقی یک رادیو ضبط داشت آن را پشت پنجره رو به کوچه می گذاشت تا دعای سحر را پخش کند تا اهل محل بشنوند و فیض ببرند. و با گوش کردن به دعای سحر حال و هوای محله معنویتر می شد. همسایه ها از این کار محمد تقی راضی بودند و کلی دعاش می کردند که سحر آنها را بیدار می کرد. و رادیویی که داشت خیرش به همه ی محل می رسید. 🌷🌷🌷 کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398