احساس غرور می کنم. چقدرحرفهایش قشنگ است. باارزش تر! حسینی تر، محفوظ تر یعنی بالاتر. دست نیافتنی! تا به حال اینطور فلسفه ی حجاب را ورق نزده بودم. دخترعمو! لا اکراه فی الدین. هیچ اجباری توی حرفهای من نیست. من فقط کتاب دادم وگذاشتم وقتی کامل خوندینش، یک سری راه جلوتون باز کردم. علاوه براون نگاه، می تونید اینطور به خودتون بگید ،کلا حسین علیه السلام برای همین مسئله قیام کرد. توی یه ارزیابی کلی. برای امر به معروف و نهی از منکر بوده ولی واقعه ی عاشورا خیلی خوب وارد جزئیات میشه مثل حجاب و نماز، وفای به عهد و توبه... خیلی چیزها! عاشورا یک روز نبود. یک درس نبود، یک عالم بود و یک قیامت. یک کن فیکون که هرساله هزاران نفر رو زیرو رو میکنه. به عاشورا و قیام حسین ع ساده نگاه نکنید. عظیم فکر کنید. چون اتفاق بزرگی بوده! دستش را زیرچانه میزند امیدوارم خود آقا دست گیری کنه. لبخند میزنم و به گلهای فرش خیره میشوم. ازمحوطه دانشگاه بیرون می آیم و مثل گیجها به خیابان نگاه می کنم. بازار کجا هست؟! از یکی از دانشجویان محجبه ی کلاسمان پرسیدم: چطور میتوانم چادر تهیه کنم؟ اوهم باعجله گفت: برو بازار و خداحافظی کرد. خجالت میکشم قضیه را به یلدا بگویم، میترسم مسخره ام کند. حوصله نگاه های عقرب مانند آذر را هم ندارم؛ باآن چشمهای گرد و بیرون زده اش! خنده ام میگیرد، حالا باید چه خاکی به سرم کنم؟ راست شکمم رامی گیرم و از پیاده رو به سمت پایین خیابان حرکت می کنم. بالاخره به یک جا میرسم دیگر! فوقش پرسان پرسان به مقصد میرسم. اصلا نمیدانم پولی که همراهم است کافی است یا... پوفی می کنم و مقنعه ام را جلو میکشم. بادقت موهایم را کامل می پوشانم و عینک آفتابی ام را میزنم.