سیدی و آقایی بود نود سالش بود حرف زدن برای ایشان مشکل بود گفتم از زبان خودش بشنوم یک قضیه ای را گفت بالاخره گفت:من در سامرا از طرف مرحوم آیت الله عظمی آقا سید لبوالحسن اصفهانی پولی برده بودم برای خدّام حرم سامرا پولی به این ها دادم این ها خیلی مردم آزار بودند اول پول را دیدند و خیلی مرا تحویل گرفتند طرف نمایندگی داشت بعد می گوید: دیدم که حالا مرا تحویل گرفت شب جمعه هم هست من همین جا بمانم اجازه بگیرم و بمانم گفتم شب جمعه است تو در حرم را ببند برو من بمانم عیبی ندارد صبح بیا و باز کن می گوید:بست در حرم را رفت و دیگر گفتم چه جایی از این جا بهتر درها هم بسته است صبح زود یک دعای ندبه ی جانانه ای من بخوانم می گوید همین طور که می خواندم آن جا که رسیدم وَعَرَجْتَ بِهِ اِليٰ‏ سَمائِك َ‏و عرجت بروحه إلی سمائک می گوید دیدم یک سید جلیل القدری دو قدم از من عقب تر دارد نماز می خواند اول نفهمیدم درها را قفل کردند رفتند این از کجا آمد؟همین طور که گرم دعا بودم یک وقت دیدیم آمد جلو فرمود:اولاً آدم از امامش جلوتر نمی ایستد ثانیاً جدّ ما بدنش رفته نه با روحش می گوید:من متوجه نشدم دعا را ادامه دادم یک دفعه گفتم چه کسی این حرف را می زند؟برگشتم و دیدم کسی نیست رفتم دیدم خادم نشسته گفتم که سیّد کجا رفت؟گفت:سیّد ندیدیم دیدم تمام شد. استاد فاطمی نیا