‌ خار خندید و به گل گفت سلام و جوابے نشنید خار رنجید ولے هیچ نگفت ساعتے چند گذشت گل چه زیبا شده بود دست بے رحمے نزدیک آمد، گل سراسیمه ز وحشت افسرد لیک آن خار در آن دست خلید و گل از مرگ رهید صبح فردا ڪه رسید خار با شبنمے از خواب پرید گل صميمانه به او گفت سلام... گل اگر خار نداشت دل اگر بے غم بود اگر از بهر كبوتر قفسے تنگ نبود، زندگی، عشق، اسارت، همه بے معنا بود . . . . • فریدون مشیرے 🌴💙🌴