ملا عباس چاوش با جمعی از جوانان، شب جمعه به کربلا آمدند.
از او خواستند تا برایشان مداحی کند، رسیدند بالای سر امام حسین علیه السلام. به خود گفت: دفترچه شعرم را باز می کنم هر شعری آمد همان را می خوانم.
دفترچه اش را باز کرد،نوحهی علی اکبر آمد، و شروع کرد به خواندن.
سفر اول کربلا و همه جوان، مجلس شوری بپا شد، سپس برای استراحت به کاروانسرا رفتند.
در عالم خواب به او گفتند : آماده شوید که امام حسین علیه السلام می خواهد به دیدارتان بیاید، او در عالم خواب همه را بیدار کرد ؛ و مؤدبانه نشستند تا آقا تشریف آوردند.
حضرت فرمود:
ملا عباس!
گفتم: بله آقا جان.
فرمودند: می دانی چرا من امشب به اينجا آمدم؟!
گفتم: نه آقا جان.
فرمودند: من با شما سه كار داشتم.
گفتم: آن سه كار چيست آقا جانم؟
امام فرمودند:
اولا، بدان كه هر كس زائر ما باشد، به ديدنش می رويم .
ثانيا، شب های جمعه وقتی در مازندران هستی و جلسه داريد و دور هم می نشينيد، یک پيرمردی دم در می نشيند و كفش ها را جفت می كند، سلام حسين را به او برسان!
سپس فرمودند:ملا عباس!
اگر دو مرتبه رفقايت را شب جمعه به حرم آوردی و خواستی نوحه بخوانی، ديگر نوحه ی علی اكبر را نخوان
گفتم: چرا نخوانم؟ مگر بد خواندم؟ غلط خواندم؟ !
فرمودند: نه. گفتم: پس چرا نخوانم؟!
فرمودند: ملا عباس! مگر نمی دانی شب های جمعه مادرم زهرا به كربلا می آيد؟!
مادرم طاقت شنیدن نوحهی علی اکبر را ندارد.
📕 الکرامات الحسينية ، ج ۲ ، ص ۱۱ .
#حضرتزهرا_سلاماللهعلیها