📜 هفتم صفر 📜 🔘 _ یزید گفت: "قصد دارم وفا کنم، سه حاجتی را که به تو وعده کرده ام." + سیدالساجدین گفت: "اول آنکه، سر مقدس پدرم را به من دهی،" "دوم آنکه، اموال به غارت رفته مان را باز پس دهی،" "سوم آنکه، اگر قصد کُشدن مرا داری، بانوان را با فرد امینی به مدینه بفرستی." _ یزید گفت: "صورت پدر را، هرگز نخواهی دید،" "زنان را تو خود به مدینه ببر، از کشتن تو صرف نظر کردم." "و در ازای اموالتان، چندین برابر عوض می دهم." + سیدالساجدین گفت: "از اموال تو، هیچ نمی خواهیم، اموال تو ارزانی خودت،" "آنچه از ما به غارت برده اند را باز گردان،" "چون در میان آنها، بافته ها و مقنعه و گردنبند و پیراهن مادرم فاطمه است." 🔺یزید پذیرفت و بازماندگان کاروان، آمادۀ سفری دگر شدند.🔻 🔹صدای زنگولۀ اشترانِ زینت شده با منگوله ها و زنگوله ها، در کوچه پس کوچه های شهر پیچید🔹 🔸نعمان بن بشیر، همراه قافله بود که بازماندگان کاروان را تا مدینه همراهی کند🔸 🔸رهگذرانِ کنجکاو، به دنبال قافله روان شدند تا به باب الصغیر رسید.🔸 •••بازماندگان کاروان، از ویرانه بیرون آمدند••• ✔️ ادامه دارد • • • ● ۱۳ روز تا 🍃🏴اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🏴🍃 🏴اللهم عجل لولیک الفرج وفرجنابه🏴            🍃🏴 @Yazinb3🏴🍃