-نمیدونم ولی در این خصوص، تا جایی که من تحقیق کردم هم خودسرانه بوده و هم به خاطر موقعیت حساسی که داره و مسئولیتی که عهده دار هست، بهش اطمینان کامل دارن و طرفِ مشورت قرارش دادند.
-آخه تا حدی هم حق دارند ولی شما هم شک نکن که از بچه های موشکی هم کسی بوده که گرای حامد را به مجموعه داده و اونا دعوتش کردند برای مشورت و حامد هم مثلا کمکشون کرده و این دو نفری که میگی بهشون معرفی کرده.
-خب قربان این مسئله خیلی پیچیده تر شد!! تا الان استرس نداشتم ولی از الان ... موشکی ... نمیدونم والا ... چی بگم؟
-منم ذهنم مشغول شد ولی حرفمو قبول داری؟
-دقیقا. همینم هست. وگرنه ... راستی چرا گفتین حق دارن؟
-چون از بُعد کارشناسی از بچه های ما هم استفاده امنیتی میکردند ولی این مدلی و در این موضوع اصلا جالب نیست. حالا بگو به چیا رسیدی؟
-خب فعلا فقط به همین. همینم اینقدر موضوع مهمی هست که فورا گفتم کسب تکلیف کنم!
-از اون دو نفر برام بگو!
-اطلاعات کاملشون فرستادم رو سیستمتون. این دو نفر از بچه های لبنان اند که مامور پاریس هستند و دفترشون اونجاست. حامد با دختره دیدار داشته و خودش باعث شده بیاد ایران و حتی دعوتش کرده مهمونی.
-خب حامد که بیست و چهاری زیر بار هست. چیزی نداشته؟
-هیچ!
-ببین هیثم و زیتون چیکار میکنن؟ میتونن نظر بچه های موشکی را جلب کنن و جنسشون را تحویل بدن یا نه؟ چون دیگه الان قرارداد بسته شده و اونا هم در دسترس ما نیستند. بذار ببین اونا چیکار میکنن؟ بعدش میشه هیثم و زیتون را دعوت کرد و کامل صحبت کرد. ولی ... حواست باشه ببین با کی میشینه میبنده و جنسی که ازش خواسته شده از کجا تامین میکنه؟
-خب حامد چی؟ اونو چیکارش کنیم؟
حاجی یه کم تکیه داد به صندلیش و تو فکر رفت و چند مرتبه گفت: حامد ... حامد ... حامد ...