گفت:تاپیـاده‌نروی نمی‌توانۍ‌درڪ‌ڪنی پرسیدم‌:چـہ‌چیزۍ‌را؟ گفت:ذره‌ای‌از‌شوق‌زینب‌ برای‌زیـارت‌دوبـاره‌ی‌برادررا💔!'