-متوجهم. ولی ... چی بگم ... باید خیلی از کپن ها را بسوزونم.
-ارزشش داره برادر جان. ما الان قاره پیما را تست کردیم. همه هم میدونن. ولی برای برد بالای 2500 کیلومتر(کیلومترها پس از اروپای شرقی) با حساسیت نقطه زن، باید بتونیم به این سیکر دست پیدا کنیم. ما با این طرح دنبال این هستیم که قدرت بازدارندگی جمهوری اسلامی را یکی دو سال از حالت معمولش جلوتر بندازیم.
-توکل بر خدا. به کسی دیگه هم به جز من سفارش دادید؟
-اصلا. دستور از بالا اومده که فقط با شما ببندیم.
-از این بابت پرسیدم که این سوال و درخواست، فقط یک بار باید در مسیر خودش و بازار سیاه منطقه مطرح بشه وگرنه حساسیت به وجود میاره و بقیه اش هم که دیگه خودتون بهتر میدونید.
-آفرین. دقیقا به خاطر همین موضوع فقط به شما گفتیم. تخمین خودتون تا کی هست؟
🔺 هتل ایوانک-لابی دوم
حامد در حالی که چایی میخورد حرف هم میزد.
-بیشتر با خانواده ها آشنا میشید. فرداشب مهمونی داریم که از همین حالا شما و هیثم هم دعوتید. خوش میگذره.
-عالیه. من عاشق مهمونی و فرهنگ ایرانی ها هستم. راستی کیا دعوتن؟
-هر کس فکرش کنید. خانواده بچه های ما. بچه های اونا. جلسه اُنس هست و با بچه هایی که ندار هستیم ماهی یکی دو بار دو هم جمع میشیم.
-این بهترین لطفی بود که میتونستید در حق من بکنید. بسیار ازتون ممنونم.
-خواهش میکنم. حرفامو فراموش نکنید. درباره اش فکر کنید.
-حتما. خیالتون راحت.
-بسیار خوب. دیدار خوبی بود. اگر امری ندارید زحمت کم کنم؟
-نه. خواهش میکنم. در امان خدا.
-موفق باشید. ضمنا لازم نیست هیثم...
-حتما. نه درباره دیدار امشب و نه درباره دعوت فرداشب.
-آره. ممنون. خودمون بهش میگیم. خدانگهدار.
-خدانگهدار.
🔺 هتل ایوانک-لابی اول
در لابی اول هتل که نزدیک ترین لابی به در ورودی هتل بود، چند نفر نشسته بودند و با هم حرف میزدند و چند نفر دیگه هم تنها بودند و خلاصه فضا خیلی عادی بود.
وقتی حامد از طبقه بالا که لابی دوم بود پایین آمد و میخواست از هتل خارج شود، از کنار خانمی مانتویی با وضعیت و آرایش معمولی رد شد. اون خانم در اون لحظه در حال بریدن کیکی بود که با قهوه شکلاتیش سفارش داده بود.
وقتی حامد از کنارش رد شد، سرش را خیلی معمولی به طرف شانه سمت چپش خم کرد و گفت: «قربان داره از هتل داره میاد بیرون.»
✅ دستگاه امنیتی-دفتر کار محمد
محمد که پشت سیستمش نشسته بود جوابش داد: «نتونستی مکالمه اش با زیتون ضبط کنی؟»
اون خانمه جواب داد: «نه. امکان حضور در لابی دوم نداشتم. قربان بمونم یا برم دنبالش؟»
جواب اومد: «نه. لازم نیست. خسته نباشید.»
ادامه دارد...
#حدادپور_جهرمی
#باران
ʝơıŋ➘
➣❥
@chadorihaAsheghtaranツ