🔺تهران-دفتر کار محمد
محمد جلسه داشت و وسط بحث و گفتگو بودند که دید خانمش مرتب داره براش زنگ میزنه. دو سه بار رد تماس داد. ولی خانمش ول کن نبود و پیام داد: «محمد زود گوشیو بردار. کار واجب دارم.»
احساس کرد داره حواسش از بحث و جلسه پرت میشه. به خاطر همین، معذرت خواهی کرد و از جمع فاصله گرفت. این بار خانمش تا زنگ زد، فورا گوشیو برداشت.
-جانم خانم.
خانمش با حالت نگرانی فورا گفت: سلام. باید حتما صد بار زنگ بزنم تا برداری؟
-ببخشید. وسط جلسه بودم. تو که هیچ وقت این موقع روز تماس نمیگرفتی! چیزی شده؟
-وای محمد من دارم سکته میکنم. دختر از خواب پا نمیشه. خیلی وقته خوابیده. از دیروز ظهر تا الان.
-الان بیست و چهار ساعت هم بیشتره! تهوع دیروزش خوب شد؟
با حالت بغض و گریه گفت: وقتی تهوعش خوب شد، چشماشو بست و خوابید. دیشب هم که نذاشتی بیدارش کنم و گفتی بذار بخوابه. محمد من خیلی میترسم.
محمد که دستپاچه شده بود ولی داشت تلاش میکرد خانمشو آروم کنه گفت: نگران نباش. درست میشه. برو بیدارش کن. برو صداش کن.
خانمش که دیگه گریه اش بند نمیومد گفت: رفتم محمد. رفتم. هر چی صداش میزنم پا نمیشه. تو رو قرآن خودت برسون. محمد پاشو بیا. دخترم پا نمیشه.😭😭
ادامه دارد...
#حدادپور_جهرمی
#باران
ʝơıŋ➘
➣❥
@chadorihaAsheghtaranツ