#پارت۳۴
#زهراےشهید🥀
بابا:چرا انقدر دیر امدی
-ببخشید زمان از دستم در رفت
وقتی رفتم تو خونه دیدم ساعت ۱۲:۴۰دقیقه است تعجب کردم اما من تازه از هیئت امدم که فهمیدم اشتباه فکر کردمو تو تاریکی درست ساعت هیئتو ندیدم
انقدر خوابم میومد که لباس عوض نکردمو همینجوری خوابم برد
ـــــــــــــــــــــــــــ
خستتون نکنم بعد از اون روز هر روز رفتم هیئتو مثل همیشه دسته بود وگریه و ماتم اقا
الان یک ماه بود هیئت میرفتمو فاطیما قراره چهلم با کاروان برن کربلا دیگه بیرون نمیرمو تو گوشی با فاطیما حرف میزنم.
دلم برای هیئت تنگ شده الان دوروزه نرفتم
ولی هیچوقت حرف حضرت زهرارو یادم نمیره دخترم منتظرته این شاید معنی شهادت بده چیزی که ارزومه!
تو خونه بودمو به مامان کمک میکردمو یا داشتم با دوستم هستی که مثل خواهرم بود حرف میزدم
فازیما بهم پیام داد
+سلام دختر چطوری توخبری از ما نمیگیری
-سلام عزیزم خودت خوبی الحمدالله
چه خبری ما که صبح حرف زدیم🤨😂
+شکر خدا گلم منم خوبم خوب حالا یچیزی گفتم
چخبر کجایی
-باش
خونمونم سلامتی خبری نیست
+بزودی مهمون میاد براتونا
-مهمون ؟وا تو از کجا میدونی فکر نکنم
+میاد حالا میفهمی
یکم دیگه با فاطیما حرف زدمو بعد داداشم از سر کار امد منم گوشیو گذاشتم زمین
-سلام لواشک اوردی
لواشک خیلی دوست داشتم و همش به داداشم میگفتم برام بیاره ولی مگه چی میشد اقا یکم برام میخرید
+نه بابا گرونه
-ببین حاضر نیستی یه لواشک واسه من بخری
+بیست تومنه ها
-😐حالاااا هییی بگو بیست تومنه انگاری میخواد ۲۰۰هزار بده اصلا نمیخوام
+بهتر
-واقعا که
لباس بندازی زمین میکشمت
بعدم رفتم دنبال ابجیم که بازداشت میرفت حیاط این بچه منو کشت
-کجاااااا عاطفهههههه
اصلا نگاهم نکرد عجبا از دست اینم باید حرص بخوریم
-مگه با تو نیستـــم بیــا توببینـــم مــاماااان
اینم بگم که خیلی جیغ جیغو بودم
اخر مامانم اوردش تو
واااای این بشر کی یاد میگیره لباسشو نندازه زمین 😭
بازم لباس داداشمو برداشتم گذاشتم رو چوب لباسی که
*ادامه دارد...