#پارت۳۵
#زهراےشهید🥀
گوشی داداشم زنگ خورد رفتم نگاه کردم
"علیرضا"
دوست داداشم بود
رفتم دم در اتاقو که بهش بگم ولی رفته بود حموم
-ماماان دوست اشکانهههه چیکار کنم اشکان حمومه
+جواب بده ببین چی میگه
-نه مامان نمیخوام جواب اینو بدم
دلم نمیخواست نامحرم صدامو بشنوه البته قبل از اینکه مذهبی بشم جوابشو میدادم ولی حالا مدتها بود جواب اونو نمیدادم
و فقط واسه اینکه مرتکب گناهی نشم نه من نه اون
میترسیدم اون بدخت از صدای من شگفت زده بشه و این گناهه برامون
دلم،نمیخواست مرتکب گناه بشم باید ازصحنه گناه فرار کرد
انقدر جواب ندادم قطع شد
مادرم میدونست جوابشو نمیدم واسه همین اصراری نکرد
خیلی وقت بود هستی دوستمو ندیدم بومد دلتنگش بودم صبح که حرف زدیم گفت با مامانم صحبت کنم که فردا برم خونشون
مامان منکه با بدبختی راضی میشد و باید کلی التماسش میکردم
-مامااان جووون
+ها
-میگم ....اممم میشهه فردا برم خونه هسـتی تو خدااا
+نـه
-تورو خدا مامان
+دوبارش نکن گفتم نـــه
بغض گلومو گرفت عادتم بود
-مامان اذیت نکن دلم براش تنگ شده بزار برم زود میام خوااااهش
و بعدم حرفای همیشگی راضی نشد گفتم به بابام بگم که باهاش حرف بزنه و بابام معلوم نبود کی میاد
حوصلم سر رفت رفتم تو گوشیو وارد برنامه روبیکا شدم
رفتم تو گروهی که برای امام زمانم ساخته بودم و توش فعالیت میکردم
و این پیامو فرستادم
#تلنگر
تو تلگرام ۳۰۰ دوست ❗️
تو اینستا ۲۰۰ دوست ❗️
توی موبایل ۱۰۰ دوست !❗️
وقت ناراحتي ۱ همراه ‼️
اما داخل قبر تنهای تنها ....⚠️
پس مراقب باشیم فریب دنیا را نخوریم🌀
آی
اهل نت😍😍
بی
اهل بیت😊😊
نشید.
پیام قشنگی بود و شاید تاثیر گذار
بعدم یکم تو گوشیوگشتم پست نگاه کردمو امدم بیرون داداشم از حموم امده بود و میدونستم الان میخواد سرم غر بزنه که گوشی دستته
+زهرا این کولرو خاموش کن
-بیا باز شروع کردی گرمههههه😫
بشــدت گرمایی بودمو اصلا طاقت گرمارو نداشتمو تو خونه خودمون بیشتر گرمم میشد
+خاموش کن بابا
و بعدم مثل همیشه مامانم کولرو خاموش کرد
-ماماان گرمه
مامان:خوب حالا یه دو دیقه دیگه روشن میکنم
*ادامه دارد...