#پارت۶۷
#زهراےشهید🥀
بعدم بلند شد
اوه حواسم نبود بلند شم
-سلام
مادر:سلام به روی ماهتون
زهرا شما از این به بعد به من میگی مامان باشه
زهرا کمی متعجب نگاه کردو گفت:چشم
مادر:چشم چی؟
زهرا:چشم مامان😄
مادر: چشمت پر نور دخترم
بیایید یه چیزی بخوریم
ـــــــــــــــــــــــــ🍀
زهـرا:
چادر رنگی که فاطیما دادو سر کردمو رفتیم پایین
اقامحمد و اقا علی رو مبل بودن حاجی نبود انگار حاج خانم
رفت سمت مبلی که اقا محمد روش نشسته بود
حاج خانم:زهرا جان بیا بشین پیش رضا
خجالت زده به کفشام خیره شدمو سمت مبل قدم برداشتم
خیـلی اروم کنار محمد رضا نشستم
یه حس عجیب داشتم
و رنگ پریدگیمو حس میکردم اینکه الان یا زردم یا سفیدم یا قرمزم حالا یه رنگی هستم
فاطیما کنار داداشش علی نشست
محمد:خب خب چخبر خانما زیادی حرف نزدین شما دوتا؟
*ادامه دارد...