رمان‌ آنلاین سرزمین عشق 🌹✨ آقارضادم‌درایستاده‌بود نرگس:آخ‌آخ،رضادم‌دره،فک‌کنم‌ماشین ومیخواست _ ای‌واایی،عصبانی‌میشه‌ازدستت؟ نرگس:ازقیافه‌باروت‌زده‌اش‌پیدات‌که‌ منتظره‌یه‌انفجاره نرگس‌سریع‌ازماشین‌پیاده‌شد نرگس:ببخش‌داداشی،اصلایادم‌نبودماشینونیازداشتی (رضاهمونجوربه‌دیوارتکیه‌داده‌بودواخم‌ کرده‌بود) نرگس:داداشی‌آبروداری‌کن،رهاتوماشین هچیزی‌نگیااا (باخنده‌آقارضا،ازماشین‌پیاده‌شدم) -سلام (یه‌لحظه‌چشمای‌اقارضابه‌چشمای‌من‌گره‌ خورد،بعدسرشوپایین‌کرد،احتمالابادیدنم‌ تواین‌چادرتعجب‌کرده) رضا:سلام نرگس:بخشیدی‌داداشی رضا:باشه،بیابروداخل نرگس:قربونت‌برم‌من،بریم‌رهاجون رفتیم‌داخل‌خونه‌من‌رفتم‌توی‌اتاق چشمم‌به‌آینه‌افتاددوباره‌خودموباچادری‌ که‌روسرم‌بودبراندازکردم چادروازسرم‌برداشتم،لباسایی‌که‌تازه‌ خریده‌بودموپوشیدم روی‌تخت‌درازکشیدم گوشیموروشن‌کردم یه‌عالمه‌پیام‌ازطرف‌نگاربود شماره‌نگاروگرفتم نگاره:الورها،دخترمعلوم‌هست‌کجایی؟ -اولاسلام،دوم‌اینکه‌جایی‌زیرآسمون‌خدا