رمان آنلاین سرزمین عشق 🌹✨
#پارت_بیستوهفتم
آقارضادمدرایستادهبود
نرگس:آخآخ،رضادمدره،فککنمماشین
ومیخواست
_ ایواایی،عصبانیمیشهازدستت؟
نرگس:ازقیافهباروتزدهاشپیداتکه
منتظرهیهانفجاره
نرگسسریعازماشینپیادهشد
نرگس:ببخشداداشی،اصلایادمنبودماشینونیازداشتی
(رضاهمونجوربهدیوارتکیهدادهبودواخم
کردهبود)
نرگس:داداشیآبروداریکن،رهاتوماشین
هچیزینگیااا
(باخندهآقارضا،ازماشینپیادهشدم)
-سلام
(یهلحظهچشمایاقارضابهچشمایمنگره
خورد،بعدسرشوپایینکرد،احتمالابادیدنم
تواینچادرتعجبکرده)
رضا:سلام
نرگس:بخشیدیداداشی
رضا:باشه،بیابروداخل
نرگس:قربونتبرممن،بریمرهاجون
رفتیمداخلخونهمنرفتمتویاتاق
چشممبهآینهافتاددوبارهخودموباچادری
کهروسرمبودبراندازکردم
چادروازسرمبرداشتم،لباساییکهتازه
خریدهبودموپوشیدم
رویتختدرازکشیدم
گوشیموروشنکردم
یهعالمهپیامازطرفنگاربود
شمارهنگاروگرفتم
نگاره:الورها،دخترمعلومهستکجایی؟
-اولاسلام،دوماینکهجاییزیرآسمونخدا
#روزانهدوپارت_هرشبساعت۲۱