رمان آنلاین سرزمین عشق ✨🌹 _بریم همه‌خداحافظی‌کردیم‌ورفتیم‌سوارماشینشدیم آقارضاازنایلکس‌پشت‌ماشین‌چادرمو درآورد آقارضا:عزیزم‌چادرتوعوض‌کن _چشم آقارضا:چشمت‌بی‌بلا روسریموحجاب‌کردم‌وچادرموسرم‌کردم راه‌افتادیم توی‌راه‌آقارضاهی‌نگاهم‌میکردومیخندید _چیشده،هنوزم‌صورتم‌سیاهه؟ آقارضا:نه‌خانومم،دارم‌ازدیدنت‌لذت‌میبرم (یعنی‌یه‌قندی‌تودلم‌آب‌شدکه‌نگو،منم‌ نگاهش‌میکردم‌ولبخندمیزدم) آقارضا:چیزی‌شده؟ _دارم‌ازدیدنت‌لذت‌میبرم هردومون‌خندیدیم آقارضا:خیلی‌دوستت‌دارم‌رهاجان -منم آقارضا:منم‌چی؟ _منم‌دوستت‌دارم آقارضا:این‌شد،حرف‌نصفه‌نداریم _چشم آقارضا:الهی.قربون،چشم‌گفتنت‌بشم _آقارضا؟ آقارضا:دیگه‌آقارضانیستم‌بانو،رضاجانم برات -چشم،رضاجان