رمان آنلاین سرزمین عشق 🌹✨ رضارفت‌یه‌اتاق‌دیگه‌که‌آقایونبودن،خانوماهم‌یه‌اتاق‌دیگه‌بودیم بعدازخوردن‌شام‌یکی‌یکی‌رفتن خیلی‌خسته‌بودم عزیزجون:رهاجان،دخترم‌بروتواتاق‌رضا، خسته‌شدی _چشم نرگس:زنداداش،ساکت‌هم‌تواتاق‌داداش‌ گذاشتم _دستت‌دردنکنه‌نرگس‌جون دراتاقوبازکردم،بازهمون‌اتاق،بازهمون آرامش یه‌دفعه‌رضاآروم‌گفت:دنبال‌کسی‌میگردی؟ (خجالت‌کشیدم‌بااین‌حرفش،که‌نرگس‌اومد) نرگس:داداش،دایی‌یوسف‌کارت‌داره رضا:الان‌میام رضارفت‌ومنم‌چادرموبرداشتم لباسای‌راحتی‌وازداخل‌ساک‌بیرون‌آوردم‌ پوشیدم موهاموبازکردم لباساموگذاشتم‌داخل‌کمدرضا بعدروی‌تخت‌نشستم‌واینباربادقت‌به‌اطرافمنگاه‌میکردم دراتاق‌بازشدورضااومدداخل،باچشمام‌ براندازش‌میکردم اومدکنارم‌نشست راستی‌لفظی‌سرعقدتوبازکردی‌ببینی‌ چی.بود؟ -نه