رمان آنلاین سرزمین عشق 🌹✨ هاناتامنودیدجیغ‌کشید -دیونه‌اون‌هدفونوبردارازگوشت،صدای‌ جیغ‌توخودت.هم‌بشنوی هاناپریدتوبغلم:کی‌اومدی؟ _سه‌چهارروزی‌میشه هانا:لوووس،دلم‌برات‌خیلی‌تنگ‌شده.بود -منم‌همینطور هانا:آقارضاهم‌اومده؟ -اره هانا:امشب‌میری‌همراش؟ -اره هانا:نمیشه‌نری؟ _نوچ،بدون‌رضاخوابم‌نمیبره هانا(زدبه‌بازوم):آهاهمین‌دوروزی‌فهمیدی نه _اره‌دقیقا،اصلاهیچ‌حسی‌به‌اتاق‌خودم ندارم،ولی‌اتاق‌رضا،بوی‌زندگی.میده،بوی‌ آرامش‌میده،حرفاش،خنده.هاش مثل‌ویتامین‌میمونه هانا:خانم‌ویتامین،باشه،حالابروپایین‌ آقای‌ویتامین‌تنهاست _دیونه رفتم‌پایین‌کناررضانشستم رضاهم‌بانگاهش‌براندازم‌میکرد مامان:رهاجان،یه‌لحظه‌بیا _چشم(لبخندی‌به‌رضازدم‌وبلندشدم) همین‌لحظه‌دربازشدوبابااومدتوخونه رفتم‌بغلش‌کردم:سلام‌باباجون بابا:سلام‌بابا،خوبی؟ _مرسی بابارفت‌سمت‌رضاومنم‌رفتم‌توآشپزخونه