┄┄┅┅┅❅🌷❅┅┅┅┄┄ «خانمِ مهدیه صالح ابولقاسمی، ۱۶ ساله از استان قم» معنای عشق: نمیدانم چه شد ! نمیدانم چرا ؟ اتفاق هایی را که برای دوست چندین و چند ساله ام ، افتاده است را می گویم. مهدیه می گفت ؛«زینب ،حالم خیلی خراب است ! خیلی .» از او پرسیدم :چرا نَمُرده ای ؟ گفت : فردی را در زندگی خود دارد که در هر لحظه برای مهدیه شعله امیدواری روشن می کند و به حال مهدیه تسکین می بخشد و وجود آن فرد، باعث شده که او دوام بیاورد. او طوری سخن می گفت که گمان میکردم ، فردی در زندگی خود دارد، که حتی در بین خانواده اش هم نیست. کسی که دوست من،این همه زخم را ،برای وجود آن فرد انکار کرده است. دوست من (مهدیه)، باید بسیار خوشبخت باشد که کسی را در کنار خود دارد که به او یاد داده است ؛ اشک هایش را پشت چهره سرحالش پنهان کند . با مهدیه که صحبت می کردم ،می گفت:« روزی در زندگی ام رسیده بود که امکان داشت ،از غم زیاد،دقیقه-ای دیگر قلبم از کار بیوفتد .او می گفت :مرگ،کنارش بود؛اما نمرد و فردای آن روز،سرحال شده بود . می گفت:لحظاتی از غم، می خواست خودش را ناپدید کند؛ اما نکرد و برگشت. مهدیه قصه ی ما در میان سخنانش ،از شب بیداری هاوگفت و گوهایش با آن فرد که تمام زندگی اش شده-بود ؛ برایم تعریف می کرد. در بین درد و دل هایمان ، دوست غم دیده ام می گفت:روز ها و شب هایی را پشت سر گذاشته است که در آنها زندگی نکرده است . در میان خنده و گریه صحبت و می‌کرد و می گفت :لحظات شیرینی را داشته است که سالها منتظر رسیدن آن لحظات بوده ، اما در همان لحظات، تمام وجودش بخاطر سختی هایی که کشیده بود ،از غم و اندوه پرشده است. در آخر سخنان مهدیه ،که رسیده بود به صحبت راجع به خانواده اش، سینه ام تیر میکشید و دستم ،قادر به نوشتن آنها نیست. دوست چندین ساله و پر از اندوهم،از آینده سخن می گفت که قرار است،لحظاتی از راه برسند که شیره وجود مهدیه را در بربگیرند.دقایقی را تجسم می کرد که از اندوه ممکن است راه تنفسش بسته شود.ساعتهایی را احساس می کرد که هیچ چیز نداشته باشد.از شب هایی صحبت می کرد که امکان پذیر است با گرسنگی بخوابد.از آدم هایی یاد می کرد که دوست دارند مرگ اورا،به عنوان هدیه دودستی تقدیمش کنند.حتی صبح هایی که مادر نباشد. دوستم مهدیه ،همه ی این سخنان را با جان و دلش احساس کرده-بود و حتی برخی شبها با آنها کنار نیامده است.اما خودش را به جایی رسانده بود که این جملات را به راحتی توصیف کند . مهدیه_«من از اتفاق هایی که برایم رخ داده است ناراحت نیستم و از هیچ یک از اتفاق هایی را که قرار است رخ بدهد ناراحت نیستم . زیرا حتی اگر تا آخرین لحظه ،گره کور تر و کور تر شود ،کسی را می شناسم که گره را یک جا باز کند.فردی که می‌تواند شخصی را به آسمان هفتم بِبَرد و کس دیگری را بدون آنکه خودش و هیچ اَحَدی بداند ،پنهان کند.» از مهدیه پرسیدم :آن فرد که می گویی ،کیست که قادر به انجام دادن این کارهاست؟ او کیست که تورا با آن همه حال خوب و خراب، امیدوار گذاشته است ؟ گفت:«تو شاید،تنها اسم او را شنیده باشی؛ اما من ،خودش را در میان معجزه هایش دیده ام .» مهدیه دوستم ، می گوید :«من کسی را در خود یافته ام که احوالم را در هر لحظه ای تسکین می دهد.» گفتم :اورا کجا می توان پیدا کرد؟ گفت:« اورا در هر کشوری،در هر شهری و در هر خانه ، درقلب هر انسانی با هر آیین و سنتی ،در میان تمام ادیان و حتی در میان یک شاخه گل یا در کنار انسان هایی که از او یاد نمی کنند، می توانی پیدا کنی .او همه جا حضور دارد. از مهدیه پرسیدم : نام او چیست؟جواب داد:«او پروردگار من است.کسی که امید شب های ناامیدی من است و من به عشق او زندگی می کنم.» ||(۲) ┄┄┅┅┅❅🌷❅┅┅┅┄┄ زینبیه دختران حاج قاسم(هیئت خواهران فرهنگی استان قم) 🌹| @Zainabiya_DHG