داستان عبرت آموز
ارسالی از یکی اعضای کانال
درفضای مجازی با زنی اشنا شدم که سرگرم شوم ولی برایم دردسر ساز شد
نه این که ناخواسته گرفتار این رابطه شوم بلکه با احساس تنهایی که داشتم در فضای مجازی به زنی جوان اعتماد کردم و می خواستم این طوری خودم را سرگرم کنم. روزهای اول از این بابت خوشحال بودم. اما در کمتر از یکی دو ماه پشیمان شدم.نمی توانستم خودم را ببخشم.مدت کوتاهی گذشت همسرم به رفتار واحوالم شک کرده بود و گاهی هم گوشزد می کرد که انگار حالت خوب نیست.طفره می رفتم و می گفتم گرفتار درگیری های شغلی ام هستم.
آشنایی مجازی من و آن زن جوان آنطور که فکرش را می کردم نه تنها برایم آرامش نداشت بلکه اعصابم را درگیر کرده بود. این زن بعد از آن که سر از راز و رمز زندگی و نقطه ضعف هایم در آورد چهره واقعی خودش را نشانم داد. هر روز روی اعصابم راه می رفت. می گفت چون احساساتش را به بازی گرفته ام حالش خوب نیست باید برای درمان افسردگی اش پول خرج کنم .
یک روز برایم خط و نشان می کشید که اگر پولی برایش جور نکنم آبرویم را می برد. او که نقشه ای در سر می پروراند تا سرکیسه ام کند وقتی با جواب سربالای من روبرو شد حرفش را عملی کرد.
موضوع را با یک وجب روغن و دروغ پردازی به همسرم اطلاع داد.
همسرم به احترام این که شوهرش هستم و باید حرمت مرا حفظ کند به رویم نیاورد چه کرده ام. از خجالت داشتم آب می شدم.با این رفتار او سرم بدتر از هر دعوا ودرگیری محکم به سنگ زمانه خورد . آن زن را از زندگی ام حذف کردم اما با وجود گذشت چند ماه از این ماجرا همچنان همسرم گوشه گیر و ساکت است و به صورتم نگاه نمی کند. دوست دارم مثل قبل با من حرف بزند و صدای خنده اش را بشنوم. البته ما هر دو یک اشتباه هم کردیم.فرار از بچه دار شدن و قطع ارتباط با خانواده و فامیل سبب شد در لاک خودمان فرو برویم و از همدیگر دور و سرد شویم. الان فقط دوست دارم همسرم به یک سووالم جواب بدهد و آن این که دوستم دارد یا نه ؟.این مساله ای است که خیلی عذابم می دهد.
https://eitaa.com/Zanashuie_paedar